عقربههای ساعت میز تحریر،آغاز یک روز کاری جدید را نشان میداد، با وجود خستگی کار روز گذشته، که تا پاسی از نیمهشب به طول انجامید اما، با ذوق و اشتیاق،آماده باز کردن دفتر زندگی و ورق زدن برگی دیگر از آن شدم.
امروز ۱۷مرداد است، روز خبرنگار، روز پاسداشت قلم و قلم به دستان، روز آنهایی که با تمام وجود مینویسند،حال چه با قلم چه با لبتاپ چه با دوربین و چه با میکروفن، قشر ساعی و پر تلاشی که هیچ وقت زحماتشان دیده نمیشود.
اما راستش را که بخواهید،مثل دیگر روزها برای من و همکارانم سپری میشود( این تجربه روز خبرنگار در سالهای گذشته است) شاید رنگ و بوی آن با دیگر روزهای تقویم تاریخ ملی فرقی نکند، چرا که از لحاظ کاری تقریبا شبیه ۳۶۴روز دیگر سال است و در آن روز هم، باید قلم در دست گیریم و در بیشتر اوقات،چه کردم، چه نکردم و از خود تعریف کردنهای الکی یک مدیر را بنویسیم(بیشتر مدیران،نمی توانند بگویند نتوانستیم،انجام نشد)
البته این را هم بگویم که خبر نوشتن،کوچکترین وظیفه یک خبرنگار است،گاهی اوقات نیز در زمینههای دیگر و برای رفع و رجوع مشکل مردم، قلممان بر روی کاغذ میچرخد.
هدف از درج این یادداشت و یا بهتر بگویم درددل، درک کردن شرایط خبرنگار علی الخصوص(خبرنگاران مکتوب) است و اینکه بدانیم او چگونه زندگی خود را سپری میکند، و نمیخواهم با نوشتن این مطلب به شخص یا اشخاصی، که در هر صورت،خواسته و ناخواسته، در رسانه فعالیت و یا همکاری دارند،کوچک ترین اهانتی داشته باشم و یا با نوشتن این مطلب خود را خبرنگار بدانم.
اما بار دیگر یاد و خاطره ( محمود صارمی،خبرنگار لرستانی که به همراه دیپلماتهای ایرانی،در سال ۱۳۷۷ به دلیل حمله عوامل طالبان به کنسولگری ایران، در مزار شریف به شهادت رسید) را در ذهن تداعی کردم و راهی محل کار شدم.
چه محل کاری، در کوچه و خیابان قدم زدن برای دیدن یک سوژه خاص، نشستن در یک همایش یا نشست خبری خسته کننده چندین ساعت که همواره سخنان تکراری در آن رد و بدل می شود و گوشمان گاها از شنیدن آنها پر است و قلممان خسته و یا در بین مردم بودن با ایدههای مختلف و تلاش برای باز کردن گرهی کوچک از زندگی آنها.
اما به نظر من لذت در کنار مردم بودن و تلاش برای حل مشکل آنها، بسیار با ارزشتر از، به طور ویژه در کنار یک مدیر بودن و بهبه و چهچه گفتن از «حرفهای نه من یه غاز» اوست.
به قول یکی از اساتید خبر در عصر رسانه، امروزه ارزش خبر و خبرنگار پایین آمده، یادش بخیر، آن روزها یک هفته قبل از روز خبرنگار و چند هفته بعد از آن،برای اصحاب رسانه آیین تجلیل و امتنان برگزار میشد.
ولی امروزه خودمان باید به خودمان تبریک و تهنیت بگوییم البته همین هم جای بسی امیدواری را دارد.
نمیخواهم کوچکترین اهانتی به فعالان در این عرصه داشته باشم اما قصه پایین آمدن ارزش خبرنگار و شخصیت والایش در بین نهادهای دولتی به چند سال اخیر باز میگردد،از زمانی که پای بازاریاب به عرصه خبر باز شد و شاید میتوان گفت در این بین مقصر اصلی، خود رسانهها هستند.
بازاریابی که وظیفه او فروختن تنقلاتی است که فلان بقالی توانایی فروشش را ندارد و باید برای زنده کردن و ندیدن بیشتر ضرر و زیان، کالای خود را از طریق بازاریاب و با (دلالی، رایزنی،چربزبانی)در مکانی دیگر به فروش رساند،اما متأسفانه اندکی مسیرش کج و پایش به رسانه بازشده است، و به لطف برخی از روابط عمومیها که مثلا پل ارتباطی رسانه،مردم و اداره مدنظر هستند،در طول سال،درآمدی بسیار بالا دارند و بهمراتب شرایطش، حال چه از لحاظ مالی و چه از نظر برش، بیشتر و بهتر از خبرنگار است.
اما در این بین، روابط عمومیهای پر تلاش و ساعی نیز وجود دارند که با رسانهها ارتباط مستمر داشته و در کنار خبرنگار بودن را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنند.
القصه…..
صدای پیامک تلفن همراه،نشان از برگزاری نشست خبری در راستای تجلیل از مقام شامخ خبرنگار را می داد.
به قول یکی از شاعران پارسی گوی…(قیصر امین پور)* نمی دانم چرا این قدر زود دیر میشود* یک سال دیگر از فعالیت ما در در عرصه خبر و خبرنگاری گذشت، اما آنطور که باید نتوانستم به تجربیات خبری خود، دانشی بیافزایم.
خوشحال بودم که هنوز برخی از روابط عمومیها، زحمات خبرنگاران را ارج مینهند، بی مهابا یاد فلان نهادی افتادم که از وعده تجلیل روز خبرنگارش یک سال گذشته، اما تاکنون نتوانسته وعده حقیرش را عملی کند.
تا زمان برگزاری نشست خبری زمانی نمانده بود و باید در لحظه مقرر خود را می رساندم.
به محض ورود به آن نهاد دولتی، راهی سالن نشست خبری شدم.برخی را با دست کنار زده، تا جایی برای نشستن پیدا کنم.
به لطف همان بازاریابها که برخی از آنها را فقط می توان در این ایام دید، جا برای نفس کشیدن هم بهسختی پیدا میشد چه برسد برای نشستن و گوش دادن و نوشتن.
به لطف آبدارچی همان اداره یک صندلی پلاستیکی نصیبم شد و از لابهلای چهرههای جدیدی که فکر میکنم امروز به عرصه خبر پای نهادهاند،سیمای مدیر را از لابهلای بیش از ۸۰نفر رؤیت کردم.
مسئول آن نهاد دولتی در همان ابتدای سخنان خود گفت: سلام بر شما اهالی قلم که پل ارتباطی ما با مردم هستید،ای اصحاب رسانه این شمایید که ما را راهنمایی میکنید،شما اهالی رسانه چشم بینا و گوش شنوای جامعه هستید،و …… بر عکس تازه واردها و بر خلاف میل بازاریابها که در این ایام،ژست خبرنگاری به خود میگیرند،حالم از این جملات کلیشهای به هم خورد،باید میدید چه هندوانهای زیر بغلمان میگذاشت،
راستش وقتی این جملات را شنیدم به حرمت قلم،آن را زمین گذاشته و قصد آن کردم ،امروز ننویسم.
عرقی سرد بر پیشانی روابط عمومی،نشسته بود، خیلی از شخصیتهای حاضر در جلسه، بدون دعوت آمده و بر روی صندلیهایی که برای پیشکسوتان در نظر گرفته شده ،نشسته بودند.
اما شخص روابط عمومی، با توجه به تجربهای که در برگزاری نشستهای خبری داشت به خوبی توانست جلسه را کنترل کند.
نشست خبری به پایان رسید، بازاریابها و شخصیتهایی که در طول سال تنها در این ایام دیده میشوند طبق مرسوم رفتار خود،بدون دعوت، راهی نشستی دیگر شدند.
درد دلی که به رشته تحریر درآمد،مشکلی کوچک اما بزرگ، بر سر راه همه خبرنگاران است.
نمونه این مشکلات زیاد است و از جمله آن میتوان به، دستهبندی و تعیین تیم رسانهای یا بهتر بگویم بازاریابی برخی روابط عمومی نهادهای دولتی اشاره کرد، که نمی دانم بر چه اساس و منطقی،چند نفر را که گاها فقط اسم خبرنگار را به یدک میکشند در کنار خود آوردهاند و مابقی رسانهها، به دست فراموشی سپرده شدهاند.
اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری خانه مطبوعات استان لرستان که چند صباحی است فعالیت خود را آغاز کرده در شناسایی و تفکیک بازاریاب و خبرنگار نقشی اساسی دارد.
بیشک اگر اسامی خبرنگاران واقعی و بازاریابها از هم تفکیک شده و برای نهادهای دولتی ارسال گردد روابط عمومی نیز تکلیف خود را روشن میبیند و مشکلاتی از قبیل تیم خبری(بازاریابی) برداشته و ترس روابط عمومیهای صدیق، از نگرفتن نشست خبری، از بین میرود.
امیدوارم در آیندهای نزدیک، شاهد رخدادهایی باشیم که هر چیز، سر جای خود باشد.
نصرا…صیاد بیرانوند/روزنامهنگار
دیدگاه ها (0)